نیکوتین سیگارآدم ها را جذب نمی کند
آدم ها به دود سیگار معتاد می شوند
خیره می شوند به دود و غرق در خاطرات
آدم ها معتاد خاطرات می شوند …
سیگارهای تلخ مرا به خواب های شیرین بردند
کاش می توانستم خواب هایم را به تصویر بکشم
روزگار می گذرد
شب ، روز
شب ، روز
سیگارهای تلخ تکرار می شوند خواب های شیرین ، اما …
با کامی تلخ از جویدن هزار بسته ته سیگار
بیا آخرین پک را به عشق بزنیم
دود می شویم همین روزها…
اینجا زمین است
هیچ چیز عجیب نیست
آدم ها آرزوهایت را مثل سیگار دود می کنند و به آسمان می فرستند …
نمی دانم …
سیگار می کشم یا حسرت نبودنت را
ریه هایم را پر از دود می کنم یا پر از آه رفتنت
نمی دانم تو را دود می کنم یا خاطراتت را
اصلا چه فرقی می کند ؟
تو رفته ای و من سیگار و حسرت و آه را با هم می کشم
اینکه گاهی سیگار می گیرد در دست
یعنی هنوز هم نشانی از تو در خاطرش هست
نه …
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کس را دیگه در این زمانه دوست ندارم
انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را یک روز خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیز و هر کس که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار یا زهر مار باشد از تو دریغ می کند
پس با همه وجودم خود را زدم به مردن تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد
این شعر را هم نا بیان داشت و گفته می گذارم …
تا روزگار بویی نبرد که …
بیان داشت و گفتم که …
دیگه کاری به کار عشق ندارم !
بعد از رفتن او
من و ته سیگار و پنجره نیمه باز
مانده ام که کدام یک برای سقوط مناسب تریم؟
اشتباه می گیری من را با صندلی ، با در ، با دیوار
با عطر ملایم زنی که توی تاکسی کنارت می نشیند
و معلوم نیست تا کدام چهار راه فقط زنی ست که کنارت نشسته
حساب تو از همه ی خیابان ها جداست
و از همه ی بیمارستان ها ، اداره ها ، بانک ها
حساب تو چیزی نیست که در کرایه ی یک مسیر کوتاه جا شود
تو با همه ی عابران پیاده فرق می کنی
و با همه ی مردها که سیگار می کشند و از راننده تشکر می کنند
این را وقتی کنارت نشسته بودم و برایم از عشق می بیان داشت و گفتی ، فهمیدم
اما تو نفهمیدی هر زنی که روسری اش قرمز بود من نیستم!
آن روز بوی سیگار می دادی …
و من می دانستم که تو سیگار نمی کشی !
جهت اطلاع از آخرین تغییرات وب سایت نازترین در خبرنامه وبلاگ ثبت نام کنید:
نظرات شما عزیزان: